۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

فلانی

فلانی را گفتند: پس چرا با این آب داغ استحمام می کنی؟ این آب حرارتی دارد که گویی مکفران برزخ را با آن جولان می دهند .فلانی پاسخ گفت : برای تحمل آتش دوزخ تمرین می کنم . او را گفتند پس چرا با آتش تمرین نمی کنی ؟ پاسخ گفت : آتش جانم را می سوزاند حال آنکه می خواهم روحم را عذاب دهم . گفتند چه شد به این ریاضتو آزار تن می دهی ؟ گفت : دو سال پیش خوابی دیدم پر تامل و پر نکته که چندین سال بزرگتر شده ام و دختری را عاشق گشته و ره او در پیش گرفته و مسلک شدم و برای خود سیرو سلوکی دستو پا کرده ام سپس مرا آزمونی سخت فرستاد و من رد شده و دختر را از من باز ستاند. جمعیان گفتند دیگر بر تو چه آمد ؟ در جواب آمد : فراغ او را تاب نیاورده و خرده سلوک خود را خرج تن کرده و خود چرانی پیشه کردم . او را گفتند خود چرانی دیگر چیست ؟ گفت: خود چرانی صنعتی است که در آن اشتیاق به آن و منع به آن را توامان در خود می پروری . گفتنتد: سود این صنعت برای تو به چه اندازه است ؟ گفت:سودی بسی زیاد به اندازه ی دوزخ . جمعیان فهمیدند که صنعت پر سودی است. گفتند دیگر چه شد ؟ در ادامه گفت : چندین بار خواستم سلوک خود را باز پس گیرم ولی در راه ماندم و صنعتم پر رونق تر شد .در همین باز گیری و باز ستانی بودم که ندا آمد و مرا گفت زیاد خود را خسته مکن سرانجام تو دوزخ است.این شد که خود را برای دوزخ آماده می کنم .او را گفتند خواب چند سال تو را به جلو رانده بود ؟ گفت:نوزده سال. گفتند در خواب چند ساله بودی ؟ گفت: 22 سال . پسرک گفت : آری اکنون 4 سال دارم . این سخن جملگی را خوش آمد و شراب ها برهم کوفتند و نعرها بر آوردند .