۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

عزیز چسبان پدر بزرگ ما

از حیاط خونه مادر بزرگ (مادر پدر) براش سیب و به میبردم. گرفتار تخت شده بود. پیشش که میرفتم پتو چهار خونه قرمز سفید رو کنار میزد و سعی میکرد از تخت پاشه و خودشو سلامت نشون بده. شاید پیش خودش میگفت : یه پسر بچه چهار ساله نباید منو تو این وضعیت ببینه . دستی به سرم میکشید و رومو میبوسید. آخرین روزها براش سپری میشد. ولی همچنان پر توان و با روحیه بود. یه بار پدر برامون تعریف میکرد که با پدر بزرگ(پدر مادر) برای گرفتن جواب آزمایش رفته بودن پیش دکتر و جواب آزمایش وجود سرطان رو تو خونش تایید میکرد. پدر میگه هیچگونه تغییری در صورت پدر بزرگ به وجود نیومد. واین پدر بزرگ بود که داماددشو دلداری میداد. پدر بزرگ همیشه برای پدر قابل تحسین بود. زمان بیماریه پدر بزرگ به چون خاطر سرطان گلبولهای خونش از بین میرفت دوستاش به شوخی میگفتن: عزیز آقا نبینیم چسب بدنت تموم شه ,لقب چسبان بخاطر همینه.
روزی که آمبولانس بنز قدیمی که اومده بود پدر بزرگ رو ببره بیمارستان یادمه ,دیگه همه نا امید بودن و این ناامیدیشون هم بی دلیل نبود. تماسهای تلفنی با بیمارستان خبر میداد که پدر بزرگ دنیا رو ترک کرده. چهره داغونه مادر بزرگ و دختراش و دایی ها و گریه زاری اونها هنوز هم برام زنده است.
پدر بزرگ جز هیات کوهنوردیه تبریز بود . کوهنوردیه اونها بیش از اونکه جنبه تفریح داشته باشه امری برای خودسازی و پرورش روح برای ادامه مبارزات اون زمان بود.
من خیلی کوچیک بودم که پدر بزرگ فوت کرد و همیشه حسرت اینو خوردم که چندان خاطره ای از پدر بزرگ ندارم.
برای اینکه یادش برامون زنده باشه , برادر بزرگ (حامد) پیشنهاد کرد و نام وبلاگامون شد عزیز چسبان.
پ ن : تصویر سازی های مبارزات پدر بزرگ یا تعاریفه اطرافیانه یا کتاب آن سالها و سالهای دیگر از حمزه فراهتی
پ.ن : از اینکه برادرم حامد این مدت رو وبلاگشو در اختیارم گذاشت کماله تشکرو دارم.