روزی که آمبولانس بنز قدیمی که اومده بود پدر بزرگ رو ببره بیمارستان یادمه ,دیگه همه نا امید بودن و این ناامیدیشون هم بی دلیل نبود. تماسهای تلفنی با بیمارستان خبر میداد که پدر بزرگ دنیا رو ترک کرده. چهره داغونه مادر بزرگ و دختراش و دایی ها و گریه زاری اونها هنوز هم برام زنده است.
پدر بزرگ جز هیات کوهنوردیه تبریز بود . کوهنوردیه اونها بیش از اونکه جنبه تفریح داشته باشه امری برای خودسازی و پرورش روح برای ادامه مبارزات اون زمان بود.
من خیلی کوچیک بودم که پدر بزرگ فوت کرد و همیشه حسرت اینو خوردم که چندان خاطره ای از پدر بزرگ ندارم.
برای اینکه یادش برامون زنده باشه , برادر بزرگ (حامد) پیشنهاد کرد و نام وبلاگامون شد عزیز چسبان.
پ ن : تصویر سازی های مبارزات پدر بزرگ یا تعاریفه اطرافیانه یا کتاب آن سالها و سالهای دیگر از حمزه فراهتی
پ.ن : از اینکه برادرم حامد این مدت رو وبلاگشو در اختیارم گذاشت کماله تشکرو دارم.
پ.ن : از اینکه برادرم حامد این مدت رو وبلاگشو در اختیارم گذاشت کماله تشکرو دارم.